رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

صاحب زیباترین چشمهای دنیا

عکس

آماده شده و در حال ژست برای بیرون رفتن شمال - تابستان 91 - ویلای بابا رضا شمال - تابستان 91 جنگل لاویج دی 91 - در حال بهم ریختن کابینتهای خونه مادربزرگش و تهیه چک لیست خرید   دقیق یادم نیست چند ماهش بود اما فکر کنم حدود 7 الی 8 ماه بود عید 91 - 9 ماه کریسمس ٢٠١٣- در حال طی کشیدن پله های هاکوپیان با لباساش ...
20 دی 1391

بازی عروسک و نخ

تو این بازی به یه عروسک نخ می بندیم و اونو جاهای مختلف میذاریم تا بیان و پیداش کنن . این بازی یه سری فواید داره اینکه حین گشتن دنبال عروسک با کلمات بالا و پایین و زیر و رو و پشت و اینا اشنا میشه و اینکه یاد میگرن با نخی که به اون وصل شده بتونن عروسک رو شناسایی کنن . در واقع دنبال کردن نشانه ها و سر نخ این بازی کلی باعث شد به ما خوش بگذره و بخندیم . در آخر همه جاها لو رفته بود و من عروسک رو توی لباسم قایم میکردم و شیطون ما از تغییرات شکل لباس پیداش میکرد . ...
20 دی 1391

دایره المعارف رهام خان

١- عزال (غزاله) 2- هین (شاهین) 3- نیوف (نیلوفر) 4- ممد (محمد) 5- عدو (مامان عسل) 6- یضا (رضا) 7- لیدا (لیدا) 8- آبا (اوا) 9- ما و گاهی مامان (مامان) 10- بابا (بابا) 11- ددر (گاهی مواقع یعنی بیرون و گاهی مواقع یعنی خداحافظ و گاهی مواقع به معنای بسه دیگه تمومش کن) 12- قاااااااااامم (ماشین) 13- آباده (هواپیما) 14- دا (داغ) 15- اوف (جیز و اوف) 16- تا (تاب) 17- آپ (آب) 18- توپ (توپ) 19- هاپو (سگ) 20- جوجو (جوجو) 21- ما (ماهی) 22- مو (پیشی) 23- ماااا (گاو) 24- بع (گوسفند) ٢٥- دُل (گل) 26- دَتتتتتتت ندن (دست نزن . اولین چیزی که گفت همین بود) 27- اَدو (اَلو) 28-دَ (در) 29- باب (کباب)   ...
5 دی 1391

نمی دونم چی بگم . حسرت ؟ آه؟ جوانی؟ هرچی که شما بگید

فقط چند روز سرکار نبودن و با پوست و استخوان درک کردن اینکه چقدرررررررررررررررررررررر زندگی به خودم بدهکارم! چقدر صبحها کمی دیرتر از خواب بلند شدن چقدر صبحانه را سر حوصله خوردن چقدر در صف آرایشگاه شلوغ بودن و به حس و حال زنان برای زیباتر شدن نگاه کردن چقدر در پاساژها و مراکز خرید با زنهای دیگر چرخ زدن و سر به سر فروشندگانی که می خواهند جنسشان را با مهارت تمام به تو بفروشند، گذاشتن چقدر تلفنهای طولانی و درد دل کردن چقدر گردگیری و طی کشیدن با یک موسیقی ملایم چقدر حس کردن معنی خانه چقدر روی کاناپه لم دادن و فیلم دیدن چقدر با مامان و بابا خرید رفتن و لذت بردن چقدر سر ظهر با خواهرت روی یک تخت خوابیدن و به خاطرات گذشته خندیدن ...
28 آذر 1391

عاشورا 90

امسال به علت مریضی و هوای سرد خیلی بیرون نتونستیم بریم پسرم اما این لباس رو که برات تهیه کرده بودیم پوشوندم به تنت . صدای عزاداری که میاد بدون اینکه کسی بهت یاد داده باشه میزنی به سینه ات . قربون دستهای کوچولوت برم صدای اذان هم که میاد هرجا باشی قشنگ می ایستی گوش میدی و تمر کز می کنی و گاهی وقتها سینه هم میزنی . ...
27 آذر 1391

روز واکسن 18 ماهگی - 18 آذر

پسر عزیزم اون روز به خاطر اینکه عذاب وجدان داشتیم که واکسن میخواهیم برات بزنیم هم کافی شاپ بردیمت و هم شهربازی اینم یه عکس از پدری که شبش میخواد ترکمون کنه بره و خیلی با حسرت داره نگاهت میکنه ...
27 آذر 1391

خواب ناز

رهام عزیزم در خواب ناز   پسرکم آسوده بخواب که آرزویم بر دوش داشتن تمام غم و غصه هایت هست که تا زمانی که خوابیدی به تماشای لبخند و آرامش روحت بنشینم فرشته معصوم و مهربون من . شبها بیدار میشی و من و هی می بوسی و تو بغلم میخوابی .   مثل همیشه ممنون که هستی ...
27 آذر 1391

رهام کباب خور

یه چند وقته خیلی بامزه شدی و راه براه میری در فریزر رو باز میکنی و گوشت و یا مرغ مورد نظرت رو انتخاب می کنی و میگی که برات کباب کنیم و البته کشف این کباب کردن اولین بار در اصفهان رخ داد . وقتی داشتیم مرغها رو میشستیم تا درست کنیم . تو هی میومدی دست ما رو میکشیدی و حالت کباب زدن دستت رو میگرفتی و باد هم میزدی .بابات که اونم مثل خودت شیکمو هست کشف کرد تو کباب میخواهی و البته هزار بار ما از این موضوع خوشحال هستیم چون میتونی گلیم خودت رو از اب بکشی بیرون . الان هم روزی 2 بار کباب میخواهی . بامزگیش اینه که باید در تمام مراحل همراهی کنی . یعنی از اسلایس کردن و به سیخ زدن و تا پای گاز ایستادن و کباب کردن . نوش جونت مامانی   تازه جمعه ...
27 آذر 1391

واکسن هجده ماهگی

رهام عزیزم با تاخیر 9 روزه شنبه 18 آذر واکسن هجده ماهگیت رو با بابایی بردم پیش دکترت و برات زدیم و البته اونروز معاینه تنبلی چشم هم بردیم . تو مطب دکتر وقتی واکسنها رو روی پات زد کلی گریه کردی و قشقرق راه انداختی . حق داری میدونم خیلی درد داره و 2 روز هم به سختی راه میرفتی اما خدا رو شکر خیلی خوب و مقاوم بودی و و زودی خوب شدی و تب آنچنانی هم نکردی . هر وقت بهت میگم دکتر چی کار کرد ؟ 2 تا انگشتهای نشانه ات رو میگیری به سمت پاهات و میگی اووووووووفففففف و قیافه ات رو غمگین نشون میدی و میگیم با کی رفت میگه با بابا . میگم بابا شاهین بردتت؟ با چی برد؟ بعد صداتو کلفت میکنی و خشن میگی قققققااااااممممم یعنی با ماشین منو برد . میگم بابا کو؟ میگی...
26 آذر 1391