آخرین روزهای بی تو بودن ...
رهام عزیزم می نویسم تا یادم باشد و خاطرت بماند ...
من با تصمیم و اراده خودم دیگر پس از 13 سال به سرکار نمیروم
میخواهم لحظات رو با هم سپری کنیم
میخواهم دلهره نداشتنهات تموم بشه
میخواهم با هم باشیم و با هم قهقهه بزنیم . خسته شدم از بس صدای خنده هات رو از پشت تلفن شنیدم و اشک ریختم
میخواهم صبحها با هم و بدون استرس و هول زدن از خواب بیدار بشیم و دیگه هیچ وقت نگی مامی کجا میری؟
با هم صبحانه میخوریم و میریم گردش و بازی
با هم بودنها همیشه برام ارزشمنده
اینها رو می نویسم که یادم باشه هدفم از استعفاء چه بود
هدفم تو بودی و بس . بقیه چیزها حاشیه بود
میخواهم برایت بمانم تا غمی برایت نماند تا آنجا که می توانم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی